هیچ کسی باور نمیکرد شاه برود!
امام خامنه ای می فرمایند:به استقبال
کارهای دشوار و سخت بروید. کارهای نشدنی را انجام بدهید. مگر در ایران نشد؟ در
ایران یک کاری انجام گرفت که اگر همهی تحلیلگران عالم، ساعتها، روزها و شبها مینشستند
وقتشان را صرف میکردند، جز به این نتیجه نمیرسیدند که وقوع این کار محال است. آن
کار چه بود؟ آن این بود که این کشوری که از لحاظ فرهنگی وابستهی به غرب بود، از لحاظ
سیاسی زیر سرپنجهی اقتدار غرب بود، از لحاظ اقتصادی بازیچهی غرب بود و رؤسای
کشور، خودشان را مطیعِ گوشبهفرمانِ ناچارِ در مقابل آمریکا میدانستند - که البته
همان دستگاه محمدرضا و غیره از اینکه مجبورند حرف آنها را گوش کنند، ناراحت هم
بودند؛ اما مثل نوکری بودند که از دستور اربابش ناراحت است؛ بله، ناراحت است؛ اما
چشمش کور، باید انجام بدهد - کشوری
که آن فرهنگش است، آن سیاستش است، آن اقتصادش است، آن مسئولینش هستند، و همه در
جهت وابستگی به غرب و دوری از اسلام، ناگهان در این کشور صد و هشتاد درجه قضایا
برگشت و نظامی سر کار آمد که به غرب با چشم سوءظن و در مواردی به چشم دشمنی نگاه
کرد و جهتگیری را به سمت اسلام و تحقق اسلام قرار داد؛ یعنی تشکیل نظام جمهوری
اسلامی. هر تحلیلگری میگفت این کار محال است، چنین چیزی ممکن نیست؛ اما شد، این
محال اتفاق افتاد.من به شما بگویم؛ حتّی بعضی از مبارزین خود ما میگفتند نمیشود.
مرحوم آقای طالقانی به خود من گفت که امام میگوید «شاه باید برود»؛ خب، معلوم است
که شاه نمیشود برود. باورش نمیآمد که ممکن است شاه برود. مرحوم آقای طالقانی به
خود من گفت این مرد حرفهایش عجیب است؛ چیزهائی که نشدنی است، او میگوید و میشود؛ یکیاش
رفتن شاه بود. این را بعد گفت. امام گفت شاه میرود، هیچ کس باور نمیکرد؛ اما رفت.
نه فقط شاه رفت، آمریکا رفت، غرب رفت، استعمار و استکبار رفت. هیچ کس باور نمیکرد،
اما شد.بیانات امام خامنه ای 20/07/90
حسن روحانی هم در کتاب خاطرات خود می
نویسد:روز یکشنبه 30/7/1357 آقای بازرگان برای دیدار امام به نوفللوشاتو
آمده بود. فکر میکنم آقای میناچی هم همراه وی بود. موقع غروب
بود که به نوفللوشاتو رسیده بودند و بعد از نماز مغرب و عشا در منزل مقابل
(اندرونی) خدمت امام شرفیاب شدند. ملاقات حدود یک ساعت یا کمی بیشتر طول
کشید. چهار پنج نفری بودیم که در اتاِ جنب
اتاِ دفتر نشسته بودیم که آنها بعد از ملاقات به آنجا آمدند. حدود یک ساعتی
هم آنجا نشستند و بحثهایی مطرح شد. یکی از نکاتی که به خاطر دارم این
بود که مهندس بازرگان میگفت: اینکه امام میگوید شاه باید از کشور برود، تا
من به کشور برگردم، اشتباه است. مگر شدنی است؟! پشتیبان شاه آمریکاست.
شاه برود، یعنی آمریکا از ایران برود و این کار امکانپذیر نیست. گفت: ما که
هر چه به امام گفتیم، قبول نکرد. شما که اینجا هستید و میتوانید بیشتر با
امام صحبت کنید، با ایشان بحث کنید، بلکه بتوانید ایشان را قانع کنید. از
امام بخواهید نگوید تا شاه نرود، من به ایران برنمیگردم. این تقریباً
تعلیق به محال است. به ایشان گفتم: همین امروز امام در سخنرانی خودشان
بر این مسئله تأکید داشتند که سخن همهی مردم ایران یک چیز است و آن
«مرگ بر پهلوی» است. بعد هم به ملت ایران گفتند:
از آمریکا و شوروی نترسید. وقتی یک ملت میخواهد که این آدم برود، کسی نمیتواند
جلوی آنها را بگیرد. مردم میخواهند خودشان حاکم بر سرنوشت خودشان باشند.
گفتم: ممکن است شما با ویژگیهای امام
کاملاً آشنا نباشید. امام اگر به نظری برسد و به راهی اطمینان پیدا کند و آن
را وظیفهی خودش بداند، سخن هیچکس در او تأثیری نخواهد داشت. بحث با امام
در این گونه مسائل بیثمر است. ضمن اینکه این جمع هم نظر جنابعالی را
خیلی قبول ندارند.
مهندس بازرگان کمی ناراحت شد و گفت: قبول کنید در زمینهی مسائل سیاسی و جهانی ما بیشتر از شما مطلع هستیم. ما هدف واحدی را دنبال میکنیم و به امام هم احترام میگذاریم، ولی در این مسیر باید قدم به قدم جلو رفت. فعلاً باید بگوییم که شاه باید صرفاً سلطنت کند و نه حکومت. سپس یک مجلس و دولت مردمی را روی کار بیاوریم تا در مراحل بعد، بحث رفتن شاه مطرح شود. بحث کمی طولانی شد و تقریباً بیثمر. بعد از ساعتی آنها خداحافظی کردند و رفتند. از نظر ما تقریباً نظرات مهندس بازرگان مشابه نظرات آقای شریعتمداری بود. ما میدانستیم که امام از حرفها و نظرات آقای شریعتمداری چقدر ناراحت است، منتهی ایشان در این زمینه مصلحت را در سکوت میدانست.
آخر شب با چند نفر از دوستان به پاریس برگشتیم و در منزل محلهی «کشان» ماندیم و من فردا عازم لندن شدم. گرچه هر روز در نوفللوشاتو رفت و آمد بود و افرادی برای دیدن امام میآمدند، ولی معمولاً از عصر جمعه تا صبح دوشنبه شلوغتر بود. بسیاری از دانشجویان و ایرانیان مقیم اروپا و حتی سایر کشورها در تعطیلات آخر هفته برای زیارت امام به نوفللوشاتو میآمدند.
بعد از ملاقات مهندس بازرگان با امام و طرح مطالبی خدمت ایشان مبنی بر بقای شاه و محدودشدن قدرت او به سلطنت، امام در سخنرانیهای متعدد به رد این نظریه پرداخت که ماندن شاه به هر صورت خطرناک است و در این شرایط که همهی مردم قیام کردهاند، اگر کار را تمام نکنیم، محال است در آینده بتوان بار دیگر مردم را به صحنه آورد. در واقع امام، نهضت سراسری ملت ایران را یک واقعهی استثنایی میدانست که باید از آن به درستی استفاده نموده و به نتیجهی مطلوب رساند. اگر دشمن با ترفندهای مختلف موفق شود مردم را سرد کند، به وجود آوردن نهضت دیگری امکانپذیر نخواهد بود. همچنین امام به سیاست پلکانی و قدم به قدم که مورد نظر مهندس بازرگان و افرادی همچون آقای شریعتمداری بود، به شدت حمله میکرد و در سخنرانیهای متعدد، آن را به منزلهی مهلت دادن به رژیم برای تجدید قوا میدانست. حتی رفتن شاه و به جای آن، استقرار شورای سلطنت را هم مردود میدانست. از دیدگاه امام، ملت ایران برای اولین بار فرصت مناسبی پیدا کرده تا ریشهی استبداد و استعمار را درآورد و سرنوشت کشور را خود به دست گیرد.کتاب خاطرات حجة الاسلام دکتر حسن روحانی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص