دو عدد دانه در زیر خاک پر برکت بهاری کنار هم نشسته بودند. دانه ی اولی گفت : « می خواهم رشد کنم؛ می خواهم ریشه هایم را به اعماق خاک بفرستم . می خواهم جوانه ام خاک بالای سرم را بشکافد و سر برآورد.
نکته: یکی از شاگردان مرحوم شیخ رجبعلی خیاط نقل کرده است که پس از فوت مرحوم شیخ رجبعلی، ایشان را خواب دیدم. از او سؤال کردم که در چه حالی است؟ گفت: فلانی، من ضرر کردم! با تعجب به ایشان گفتم: شما ضرر کردی، چرا؟! شیخ رجبعلی جواب داد: زیرا خیلی از بلاهایی که بر من نازل میشد، با توسل، آنها را دفع میکردم،
باربر ، حمّال و نگهبان ساده بازار اصفهان بود. آنقدر ساده بود و بی ریا که مردم به او لقب "هالو" داده بودند. امّا کسی نمی دانست که در ورای این ظاهر ساده و فقیرانه، روح بلندی وجود دارد، صاحب مقامی رفیع که ملازم و همنشین حجّت یگانه خداوند، واسطه فیض زمین و آسمان، حضرت صاحب الأمر و الزّمان أرواحنا لتراب مقدمه الفداء)گردیده است. مرحوم میرزا حسین کشیکچی مشهور به هالو (متوفی 1309 ه.ق) که بدن مطهرش در بهشت تخت پولاد، خاک تابان جنوب زاینده رود آرام گرفته است، حکایتی شگفت انگیز دارد که از قول مرحوم حاج آقا جمال اصفهانی در کتاب عبقری الحسان نقل گردیده است. نوشتار زیر، داستان این حکایت است: